جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی و فرهنگی
جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی و فرهنگی

محمد علی فروغی و فرهنگ معاصر ایران


فروغی حلقه‌ی واسط نسل کهن فراماسون‌های عهد قاجار (ملکم‌ها و مشیرالدوله‌ها) با فراماسون‌های نسل‌های بعد بود. او در رأس حلقه‌ای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران (حسن پیرنیا، تقی‌زاده، محمود جم، علی منصور، ابراهیم حکیمالملک و…) روح فراماسونری را، از طریق اهرم حکومت و سیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران، که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید.  
فروغی در سال‌هایی که به‌ظاهر خانه‌نشین بود، به جذب استعدادهای برجسته‌ی علمی و فرهنگی پرداخت و با کمک‌های بی‌دریغ مادی و سیاسی خود آنها را مورد حمایت قرار داد و بدین‌سان بر مشاهیر فرهنگی زمان خود نفوذ معنوی چشمگیر یافت.

فروغی اندیشه‌پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاج‌گذاری رضاخان، تمامی عناصر ایدئولوژی «شووینیسم شاهنشاهی» و «باستان‌گرایی» را، که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در برداشت. او در نطق خود رضاخان میرپنج را «پادشاهی پاک‌زاد و ایران‌نژاد» و «وارث تاج و تخت کیان» و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان و غیره و غیره خواند. اشتباه است اگر نطق فروغی را یک خطابه تملّق‌آمیز تصور کنیم! فروغی به تملّق‌گویی از رضاخان نیازی نداشت. او می‌خواست به دیگران بیاموزد که از این پس باید چگونه با رضاخان سلوک کرد و به رضاخان بیاموزد که از این پس باید چگونه به خود بنگرد!

رضاخان قزاق، دیگر «خان» و «میرپنج» و حتی «سردارسپه» نیست؛ او اینک «شاه شاهان» و «وارث تاج و تخت کیان» و جانشین کوروش و داریوش و نوشیروان است! انتخاب نام «پهلوی» نیز ابتکار فروغی بود و پهلوی‌هایی مجبور به تغییر نام خود شدند، تا رضاخان حتی در عرصه‌ی نام نیز «یگانه» و «بی‌همتا» بماند!

آری، فروغی ایدئولوژی‌ای را پی گذارد که طی دوران سلطنت پهلوی اول و دوم، با صرف هزینه‌های گزاف و با به‌کارگیری انبوهی از محقّقان و مصنّفان و دانشگاهیان درجه اول، پرداخت شد. این ایدئولوژی، تجلّیات فرهنگی و سیاسی فراوان داشت. از جمله، سال‌شمار هجری حذف شد و به‌جای آن «تاریخ شاهنشاهی» ابداع گردید! «جشن‌های ۲۵۰۰ ساله»، با زرق و برق خیره‌کننده خود اوج نمود مادّی و سیاسی ابن ایدئولوژی بود. این ایدئولوژی، سرانجام منجر به این ادّعای گزاف شد که: «کز پهلوی شد ایران صد ره بهتر ز عهد باستان»! (۲۱)

برای تدوین و پرداخت این ایدئولوژی بود، که فراماسون باسواد و پرکاری چون حسن پیرنیا (پسر میرزا نصرالله خان مشیرالدوله، متوفی ۱۳۱۴ش.) به تألیف کتاب سه جلدی «ایران باستان» دست زد. این باستان‌گرایی، نه از سر علاقه علمی و تحقیقی و نه به‌خاطر دل‌سوختگی نسبت به احیای میراث فرهنگی ایران، بلکه با اهداف سیاسی مشخص بود. در مقابل، دوران اسلامی تاریخ ایران، که در واقع اوج تمدن ملّی ما است، آماج حملات محقّقین فراماسون قرار گرفت و با تلاش زیرکانه، و با پوشش به‌ظاهر موجّه «عرب‌زدایی» تهی‌ساختن فرهنگ ملّی ایران از درون‌مایه‌ی اسلامی آن به اوج خود رسید. (۲۲)

علاقه‌ی عجیب فروغی به «شاهنامه فردوسی» در این راستا بود. فروغی بخش مهمی از وقت خود را صرف شاهنامه کرد و به تنظیم خلاصه دوجلدی و منتخب یک‌جلدی آن پرداخت. تلاش فروغی، بعدها توسط شاگردان و پیروان «مکتب» او پی گرفته شد و حتی به افراط کشیده شد. در نتیجه، شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی به «کتاب مقدّس» ایدئولوژی شاهنشاهی بدل گردید. چیزی که روح حکیم فرزانه‌ی طوس، که شاهنامه خود را «ستم‌نامه‌ی عزل شاهان» و «دردنامه بی‌گناهان» می‌خواند، از آن بیزار بود. (۲۳) استفاده‌ی جهت‌دار از اشعار فردوسی، خارج کردن ابیات از متن و کاربرد متملّقانه‌ی آن، و حتی تحریف فردوسی و جعل ابیات، (۲۴) به چنان ابتذالی کشید، که مرحوم ملک‌الشعرای بهار را به فریاد آورد. او گفت:

اشعار بی پدر و مادر را پهلوی هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند. بنده وقتی می‌گویم این شعر مال فردوسی نیست، می‌گویند تو وطن‌پرست نیستی… آقا این وضع زندگی نیست… افرادی می‌خواهند احساسات وطن‌پرستی مردم را بدین‌وسیله تحریک کنند و بالا بیاورند، هرچه دلشان خواست در آن می‌گنجانند و هرچه در آن گنجانیده شده قبول می‌کنند و می‌گویند این شاهنامه‌ی ملّت ایران است. (۲۵)

به‌راستی نیز باید با این قضاوت شاهرخ مسکوب موافق بود که: «در تاریخ سفله‌پرور ما بیدادی که بر فردوسی رفته است مانند ندارد.» (۲۶)

همه‌ی این اقدامات یک هدف داشت: ترویج اندیشه و روان‌شناسی مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز، که در آن شاه نه انسانی مانند سایر انسان‌ها، بلکه «ابرمرد» و حتی «نیمه خدا» است. زیرا، تنها چنین شاهی است که می‌تواند به‌عنوان یک دیکتاتور مطلق‌العنان بر توده‌ی «عوام» فرمان راند و سلطه‌ی سیاسی – فرهنگی نو استعمار را تأمین کند. فروغی شخصاً بر چنین باوری بود و شکل حکومتی پادشاهی را تنها فُرم مناسب با فرهنگ و روان ایرانی جماعت می‌دانست!

در زمان حکومت رضاخان، شایع شد که ابوالحسن فروغی (برادر محمدعلی فروغی) مأموریت یافته تا یک فلسفه جدید «عرفانی»، به سبک هگل، تدوین کند و همان‌گونه که هگل سلطنت پروس را عالی‌ترین تجلّی «ایده‌ی مطلق» می‌دانست، او نیز چنین کند و شاید مثلاً با تحریف میراث والای عرفان اسلامی (به‌ویژه حکمت اشراق) «شاهنشاهی ایران» را تحقّق «نورالانوار» بنمایاند! این «فلسفه سلطنتی» تدوین نشد، و شاید تنها علّت آن این بود که در میان محقّقان «مکتب فروغی» کسی هم‌سنگ هگل یافت نشد! ولی تلاش‌هایی در این راستا صورت گرفت. از جمله، اندیشه‌های حکیم مسلمان شیخ شهید سهروردی، نه به‌عنوان شاخه پرباری از حکمت و عرفان اسلامی، که به‌مثابه «میراث دانایان ایران باستان» و «اندیشه‌های حکماء پهلوی»! قلمداد شد و محقّق توانا و برجسته‌ای ترجمه‌ی خود را از «حکمة الاشراق» سهروردی به محمدرضا پهلوی تقدیم داشت، زیرا به زعم او «میراث شاهان بلندپایه به شاهان باز آید»!!

بهر روی، «عرفانی» که توسط «مکتب فروغی» اشاعه شد، نه عرفان اسلامی با مضامین غنی و تعالی‌بخش فردی و اجتماعی آن، بلکه نوعی «صوفی»منشی و «خرابات»نشینی بود، که با تعالیم فراماسونی و حتی بابی و بهایی هم‌خوانی داشت و تنها به‌درد «خانقاه»های فراماسون‌ها و دولتمردان و نظامیان بازنشسته می‌خورد، که در پیروی خود از آن به‌راستی نیز «خرابه»نشین بودند. (۲۷)

خلاصه این‌که در «مکتب فروغی»، در برخورد به متون عرفانی این گنجینه والای فرهنگ اسلامی از مضمون تهی شد و تنها به قالب‌های زیبایی متعلق به گذشته‌های دور بدل گردید، که گویا تنها در خور تنقید و تحشیه ادبی است و لاغیر. چنان «فلسفه» و «عرفان» مُغلق و کهنه و «فاضلانه»ای که طبعاً باید در برابر «حکمت اروپا» رنگ می‌باخت. نتیجه این تلاش‌ها اشاعه‌ی نوعی «جهان وطنی» (۲۸) فرهنگی به سود سیطره‌ی فرهنگ مغرب‌زمین بود.

فروغی به‌عنوان یک محقق و اندیشه‌پرداز دارای تصنیفات متعددی است. او به‌عنوان یک دولتمرد، نماینده دوره‌های اول و دوم و سوم مجلس شورای ملی بود و در مجلس دوم چندی به مقام ریاست نیز رسید. پنج بار وزیر خارجه، چهار بار وزیر دارایی، سه بار وزیر دادگستری، چهار بار وزیر جنگ، یک بار وزیر اقتصاد و چهار بار نخست‌وزیر شد. فروغی در ۵ آذر ۱۳۲۱، هنگامی‌که وزیر دربار محمدرضا پهلوی بود، در اثر عارضه قلبی درگذشت.

منبع: عبدالله شهبازی ، کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۲، ص۳۵-۴۵

پی‌نوشت‌ها:
(۲۱) از «سرود شاهنشاهی»
(۲۲) مهم‌ترین تلاش جسورانه که علیه «شووینیسم شاهنشاهی»، به‌عنوان یک ایدئولوژی نواستعماری – فراماسونی، انجام گرفت، از سوی استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری با کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» بود. این اثر در عین برخورداری از محتوی غنی تحقیقی، به دفاع جانبدارانه از میراث اسلامی فرهنگ ایران پرداخت.
(۲۳) حکیم طوس می‌فرماید:
نگه کن که این نامه تا جاودان … درفشی بود بر سر بخردان
بماند بسی روزگاران چنین … که خوانند هرکس برو آفرین
……..
ستم نامه‌ی عزل شاهان بوَد … چو درد دل بی‌گناهان بوَد
بماناد تا جاودان این گهر … هنرمند و با دانش و دادگر
نباشد جهان بر کسی پایدار … همه نام نیکو بود یادگار
کجا شد فریدون وضحاک و جم … مهان عرب خسروان عجم
کجا آن بزرگان ساسانیان … ز بهرامیان تا به سامانیان
……..
سخن ماند اندر جهان یادگار … سخن بهتر از گوهر شاهوار
ستایش نبرد آن‌که بیداد بود … به گنج و به تخت مهی شاد بود
گسسته شود در جهان کام اوی … نخواند به گیتی کسی نام اوی
(شاهنامه فردوسی – متن انتقادی، مسکو ۱۹۶۸، ج۷، ص۱۱۴)
(۲۴) به این ابیات عجیب و غریب! که در یادنامه فردوسی (انجمن آثار ملی، تهران، ۱۳۴۹) به چاپ رسیده توجه کنید:
چو کودک لب از شیر مادر بشست … محمدرضا شاه گوید نخست!!
اگر همدم شه بود فرّهی … فرح زاید از فرّ شاهنشهی!!
شهنشاه بانوی فرخ نژاد که … شاهنشهش تاج بر سر نهاد
به سرتاسر گیتی از غرب و شرق … درخشید فرّش به کردار برق!!
به‌راستی این ابیات چه سنخیّتی با اندیشه و کلام حکیم طوس دارد؟!
(۲۵) فردوسی و ادبیات حماسی، (مجموعه سخنرانی‌های نخستین جشن طوس)، ص۱۶۶-۱۶۷
(۲۶) مسکوب، شاهرخ؛ مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار، ص۱
(۲۷) به‌گفته یکی از اساتید معاصر دانشگاه گویا واژه فرنگی «کاباره» مأخوذ از همان خرابات خودمان است!
(۲۸) Cosmopolitism


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد